دیشب(۲۱ بهمن) توفیقی شد تا با شاگردان مرحوم باوندپور برویم منزلشهید حمید داورپور.
قراردر مسجد مریم برای نماز مغرب و عشا بود و از آنجا بعد از نماز رفتیم منزل شهید.
ابتدا آقای فتح الهی از شهید و شهادت گفتند و بعد برادران شهید(سعید و مجید) وجعفر باقری و پدر شهید از خاطرات شهید گفتند.
هرچند حمید داورپور را می توان از شهدای شاخص ارومیه حساب کرد هم بخاطر جایگاهش که از فرماندهان بود.(مسئول تاکتیک نظامی) و هم به جهت خصوصیات اخلاقی اش.
اما ما عموماً الگوساز نیستیم. نه سپاه، نه بنیاد شهید نه …
به کارهای روزمره مان می رسیم و آمار می دهیم!
چندتا وبلاگ مثل من درب و داغون هم کاری از پیش نمی برند.
در هر حال چندتا خاطره برایم بسیار تازه بودند:
سعید: حمید آنقدر به مادرم علاقه داشت که گاه او را کول میکرد و به خانه می آورد!
مجید : یک بار دیدیم بدون کاپشن آمد خانه. گویا در بیرون کاپشنش را به یک فقیر داده بود.
سر رفتن به جبهه با هم دعوا داشتیم. او دستهایش در عملیات والفجر ۹ مجروح شده بود. گفتم تو بمان من می روم. گفت نه خودم باید بروم. آن قدر نوربالا می زد که به دوستان گفتم این رفت که شهید بشود.
یک شب که خانه نشسته بودیم مادرم یکباره از جایش برخاست و داد زد و دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: حمید را زدند. فردا که مارش نظامی زدند فهمیدیم عملیات شده و بعدا فهمیدیم حمید در عملیات کربلای ۵ شهید شده.
پدر شهید: در مغازه نشسته بودم که لحظاتی خواب به چشمم آمد. دیدم مادرم که فوت کرده بود آمد و گفت تسلیت می گویم. پسرت شهید شده. وقتی دوستانش آمدند خبر شهادتش را بدهند گفتم می دانم. مادرم بهم گفت.
نویسنده:حسین غفاری